سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از بین استادهایی که این یکی دو سال داشتم کمتر کسی بود که حداقل دوره‏ای رو شاگرد آشیخ جواد نبوده باشه. توی کلاس های فقه و اصول هم هر وقت می نشستیم حرف از صحبت‏‏هایی می‏شد که آشیخ جواد توی درس‏شون گفته بودند.
حوزه علمیه قم، رشد علمی خودش رو مخصوصا در فقه خیلی به آشیخ جواد مدیونه. و تا سالهای سال هم برکات ایشون توی حوزه باقی می‏مونه، همون طور که نام بزرگانی مثل مرحوم امام، آیت الله خوئی و مرحوم آیت الله بروجردی و ... باقی مونده و باقی می‏مونه.

خیلی راحت می‏شه ادعا کرد که از هفته دیگه که درسا شروع می‏شه خیلی طلبه‏ها احساس یتیمی می‏کنند؛ همه امید داشتند که بیماری آشیخ جواد بهبود پیدا کنه و درس باز شروع بشه ولی خدا این طور خواست که بعد از هشتاد سال، عمر با برکت این مرد در ساعت 22:30 دیشب به اتمام برسه. پیکر ایشون فردا در قم تشییع می شه و در جوار حضرت معصومه به خاک سپرده می‏شه. این میز آشیخ جواده که دیگه الان...

رحلت عالم بزرگوار، حضرت آیت الله تبریزی رحمة‏الله علیه رو به امام زمان عجل‏الله‏فرجه ، مراجع تقلید، علماء حوزه علمیه قم و مردم ایران مخصوصا خانواده آن بزرگوار و شاگردان‏شون تسلیت عرض می‏کنم. رحمة‏الله علیه.

خدایا توفیق بده که عمر ما هم با برکت باشه. عمری که بعد از مرگ‏مون باعث به جا موندن نام نیک از ما باشه. آمین!

لینک‏های مرتبط: متن پیام مقام معظم رهبری ، زندگی‏نامه آشیخ جواد ، آیة‏الله تبریزی به روایت تصویر


نوشته شده در  سه شنبه 85/8/30ساعت  12:5 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()

دیشب سومین شبی بود که نخوابیدم. دیشب هم از درد بی خیال کلرجی‏من شدم. سه روزه که عقلم درد می‏کنه! از عقلی که بعد از 21 سال و اندی تازه یادش میاد که باید سبز بشه، چیزی بیش از این نمی‏شه انتظار داشت. ولی خب همین روزا این عقل کوچولو رو می‏کشم تا از خیرش راحت شم. حالا این ها بماند.

تقریبا تصمیم گرفتم که  فردا شب برم «میم مثل مادر» رو ببینم. از آقایون کسی پایه هست که وقتش رو داشته باشه فردا بریم؟ گفتم با هم بریم هم بهتره، هم این که ... خب بهتره دیگه!... آهان می‏تونیم در موردش صحبتکی هم بکنیم. هان؟


نوشته شده در  یکشنبه 85/8/28ساعت  10:9 صبح  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()

چه راحت بین من و تویی که این قدر دوستت دارم با یک سوء تفاهم کوچولو فاصله می‏افته! چه راحت می‏تونه دوری من از تو و افکار تو، باعث بشه اوج محبت تو رو که در عصبانیتت یا حتا یه سیلی محکم نمایان می‏شه، جور دیگه برداشت کنم و دلگیر بشم!‏ چه راحت دوری من از تو می‏تونه، محبت تو رو برای من مخفی کنه! چه راحت حواس پرتی من می‏تونه همه چیز رو یه جور دیگه معنا کنه! چه راحت می‏شه زندگی به کام آدم تلخ و زهرمار بشه!

چرا زندگی این طوریه؟ یا نه. چرا بعضی از ما آدم‏ها این طوری هستیم؟ چه راحت همه چی خراب می‏شه! ولی تو ... تو هیچ وقت روی کارهای من حساب نکن. من از این اشتباه‏ها زیاد می‏کنم. آخرش که دوستت دارم.


نوشته شده در  جمعه 85/8/26ساعت  10:19 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()

مشکل این جاست که اصلا یادم نبود که ماه قمری یه روز اومده جلو، فکر می کردم شهادت امام صادق علیه السلام شنبه باشه که تازه فهمیدم امروزه. زنگ زدم کاخ گلستان، گویا امروز تعطیله به خاطر شهادت. پس فعلا هیچی شاید وسط هفته بعد برم. این از این!

استادمون یه بار سر کلاس پرسید که می دونین چرا مذهب شیعه رو مذهب جعفری می‏نامند؟ هر کدوم چیزی گفتیم ولی استاد مثال قشنگی زد:

«حرکت انفجاری امام حسین (علیه السلام) حکم خاکبرداری از بنای اسلام رو داشت. بنایی که دیگه به جز یک پوسته توخالی چیزی ازش باقی نمونده بود و باید خراب می‏شد. امام سجاد علیه السلام ظریف کاری‏های این زمین خاکبرداری شده رو انجام دادند و با دعاها و تعالیم خودشون در قالب ادعیه و مناجات، زمین خالی رو برای ساخته شدن یک ساختمان عظیم آماده کردند. و در آخر امام باقر و امام صادق علیهما السلام اسلام محمدی رو دوباره بنا کردند. به این خاطره که مذهب شیعه رو مذهب جعفری می‏دونند. اسلام شیعی، نتیجه عمر هفتاد ساله امام صادق علیه السلام است».

شهادت‏شون رو به همه دوستان تسلیت می‏گم. جاری باشید...


نوشته شده در  جمعه 85/8/26ساعت  1:33 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()

جو کلاس تاریخ هنر استاد موسوی بالاخره ما رو هم گرفت. اگه بتونم یه نفر رو پیدا کنم که پایه باشه دلم می خواد فردا یه سری برم تهران کاخ گلستان رو ببینم. این طور که استاد موسوی می گه، توی کاخ گلستان میشه اثرات نفوذ هنر فرانسه رو توی کاخ گلستان به خوبی دید.

حالا یکی ممکنه بگه خب بری ببینی که چی؟! و این دقیقا همون جمله اول منه یعنی این که جو کلاس تاریخ هنر آقای موسوی گرفتهمون بدجور. تازه تهران که هیچی جو تخت جمشید و چغازنبیل و قونیه و یونان هم هست. حالا باید ببینیم کی نوبت اون ها میشه!


نوشته شده در  پنج شنبه 85/8/25ساعت  8:50 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()

به هر دلیلی تصمیم می‏گیری که دیگه بذاری‏ش کنار. سخته ولی تصمیم خودت رو گرفتی و نمی‏خوای زیرش بزنی. دلت می‏خواد ادامه بدی ولی عقلت می‏گه: دو دو تا می‏شه چهار تا! دلت می‏گه این همه دوست و رفیق رو می‏خوای چی کار کنی؟ این همه نوشته که برای هر کدومش کلی زحمت کشیدی؟ این همه آدمی که باهاشون انس گرفتی؟ عقلت می‏گه نمی‏ارزه. خودت رو گول نزن. مگه این دوستات چه‏قدر باعث رشد روحی تو شدن تا حالا؟

دلت دیگه چیزی نمی‏گه ولی می‏گیره!

می‏شینی پست سیستم. پست خداحافظی رو می‏نویسی. سعی می‏کنی آخرین پستت قشنگ باشه. خرده کاری‏های وبلاگت رو انجام می‏دی و اگه قراره به کامنتی جواب بدی جواب می‏دی، مثل مادری که به خاطر مشکلات غیر قابل حل، می‏خواد بچه‏ش رو بذاره سر راه و لباس تمیز می پوشونتش، سرش رو شونه می‏کنه.
بعد، آخرین لحظه می‏بوستش و در حالی که نگاهش به بچه‏ش دوخته شده اول یواش یواش و بعد ناگهان دوان دوان ازش دور می شه تا اون لحظه‏های سخت آخر، سریع تموم بشن.

موقعی که می‏خوای مطلب آخر رو ارسال کنی قسمت نظرات رو غیر فعال می‏کنی. عقلت می‏گه هیچ پلی رو باقی نذار، تعلقاتت رو بکن، نذار دوباره یک پیام عاطفی یا شاید خشن تو رو برگردونه. نذار دچار احساسات بشی.

اون لحظه آخری که می‏خوای برای همیشه وبلاگت رو ترک کنی، یه نیگاه به نوشته‏هات و قالب وبلاگت می‏ندازی و صفحه رو برای همیشه می‏بندی و دیگه طاقت نداری که توی نت بمونی؛ دیسکانکت می‏شی. یا شاید سیستم رو هم خاموش کنی. یا شاید از خونه هم بری بیرون، یا شاید مدت‏ها توی پارک قدم بزنی یا این که خودت رو به خوندن کتاب‏‏هایی سرگرم کنی در حالی که حتا یک کلمه از اون‏ها رو نمی فهمی. یا شاید یه موقعی، یه جایی که هیچ کس تو رو نمی‏بینه سرت رو بذاری روی زانوات و سیر گریه کنی.

روزها و ساعت ها می گذره و هر بار دلت می خواد که یه سری به وبلاگت بزنی آخه این نوشته‏هاییه که خودت خلق‏شون کردی. این وبلاگیه که خودت ساختی‏ش این مثل بچه ای می مونه که خودت زاییدی‏ش ... ولی می‏ترسی که کامنتی یا نوشته‏ای برات اومده باشه که اگه بخونی دوباره پات بلرزه و باز بری سروقت نوشتن و زیر قولت بزنی...

ولی بالاخره...

 


نوشته شده در  چهارشنبه 85/8/24ساعت  9:42 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()

امروز روز حال گیری بود.

امروز رفتم وبلاگ ارمیا. نمی دونم نوشته‏های من براش ارزش داشت که بیاد سری بزنه یا نه ولی خب هیچ مطلبی از وبلاگش از دستم در نرفته بود. امروز رفتم دیدم اون هم خداحافظی کرده و طبق معمول همه، با کامنتینگ غیر فعال!

توی این چند وقته، خیلی ها خداحافظی کردن و رفتن، برای رفتن خیلی‏هاشون هم ناراحت شدم ولی این یکی حالم رو گرفت؛ چون علت خداحافظی‏ش با بقیه فرق می‏کنه. خیلی ها خداحافظی می‏کنن و می‏گن دیگه نمی‏رسم، دیگه حرف برای گفتن ندارم، دیگه خسته شدم، ولی این یکی فرق می کنه. بخونید:

«به این نصیحت‌ها که میگن: اینجا عرصه‌ی نبرد جامعه‌ی امروزه گوش ندین. قلب آدم از هر کسی با آدم روراست‌تره. ... دیگه منو و شمایی که سالهاست این محیط مجازی رو تجربه می‌کنیم می‌دونیم هیچی برای روحمون نداره.»

بعد هم تعریف کرده از سبک خداحافظی یوسفان فاطمه که خب اون هم به سبک ارمیا خداحافظی کرده و رفته.

بخونین و ببینین و فکر کنین. نظرتون رو در مورد نوشته‏هاشون بگین. فکر کنم بحثی باشه که توی ذهن خیلی‏ها باشه و فکر خیلی ها رو به خودش مشغول کرده باشه:

آیا اینترنت می‏تونه یا بهتره بگیم ماهیت‏ش جوری هست که بشه از اون به عنوان... نمی دونم یعنی نمی‏خوام از کلمات قلمبه و سلمبه‏ای مثل تبلیغ دین و فراهم کردن مقدمات ظهور و هدایت مردم و این جور چیزها استفاده کنم یعنی اصلا توی کلاس من و امثال من هم نیست ولی می شه توی اینترنت آدم خوبی بود؟ حرف خوب زدن توی اینترنت فایده داره؟‏ اثری داره؟‏ دردی از کسی دوا می کنه؟ یا این که به قول یوسفان فاطمه:

«الان کار جوون های مذهبی این شده که بیان توی نت به اسم اینکه برای اقا میخوان تبلیغات کنن ،فعالیت میکنن غافل از اینکه تمام صحنه ها و عکس ها و ...که اتفاقی چشمشون میوفته و میبنن باعث میشه از دیدار اقا کور بشن!!
قسم میخورد میگفت جای اقا اونجاها نیست!! میگفت اگر توی اونجور جاها سر خودتون رو گرم کردید بدونید دارید خودتون رو گول میزنید!!»

 


نوشته شده در  سه شنبه 85/8/23ساعت  6:32 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()

از خودم شروع می کنم:
طلبه‏ هستی و وقتی می‏خوای برای آینده‏ت تصمیم بگیری به استاتیدت نگاه می‏کنی و مثلا به این فکر می‏کنی که بین علوم حوزوی توی کدوم رشته کار کنی. فلسفه بخونی یا فقه و اصول یا این که در وادی تبلیغ یا مثلا تفسیر سرمایه‏گذاری (با «ز» نیست؟) کنی.

ادامه مطلب...

نوشته شده در  دوشنبه 85/8/22ساعت  9:8 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()

یه کتاب جدید پیدا کردم که به خاطر جذابیتش احتمالا کل مسیر قم تهران فردا رو پر می کنه. جاده رو نمی گم، وقت من توی ماشین منظورم بود. شاید جالب باشه اگه یه نویسنده بخواد مطالب فلسفی رو برای بچه‏های نوجوان توضیح بده. تا حالا بهش فکر کردین؟

ادامه مطلب...

نوشته شده در  یکشنبه 85/8/21ساعت  9:11 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()

به قیافه و ظاهر استادمون، دکتر موسوی نمی خورد که از این کارها بکنه. پریروز سر کلاس می گفت یه نفر رو می شناسه که شب‏ها توی پارک‏ها روی کارتن می‏خوابه. می گفت از شخصیت این آدم خوشش میاد. نفهمیدم چرا از شخصیت این آقای کارتن خواب خوشش اومده ولی در هر صورت این مدل کارها از کارهاییه که خودم هم گاهی وقت‏ها می کنم برای همین درکش برام خیلی مشکل نبود.

ادامه مطلب...

نوشته شده در  شنبه 85/8/20ساعت  3:48 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]