به شدت به این سوال رسیدهام که روزنامهنگاران چرا روزنامهنگاری میکنند و صرفنظر از حرفهایی که خودشان در جواب این سوال میدهند، چه باور قلبی پشت کار آنها خوابیده است. تا جایی که با فکر بیتجربهی خودم به نتیجه رسیدهام، احساس میکنم آنهایی که روزنامهنگاری را به صورت یک شغل نگاه میکنند کمتر از دیگران موفقاند. اگرچه معنای کلمهی «حرفهای» قاعدتن باید خلاف نظر من را اثبات کند ولی به نظرم اگر کسی روزنامهنگاری را به عنوان شغل و وسیلهی امرار معاش خود نگاه کرد دیگر نمیتواند به حد اعلای آْن برسد. نه فقط روزنامهنگاری که هر شغل دیگری اگر صرفا به عنوان یک راه کسب درآمد و وسیلهی گذران زندگی به آن نگاه شود، در جایی که بین گذران زندگی و آن کار تنافی پیش بیاید، قطعا زندگی ترجیح خواهد داشت و این همان شکست است.
نمیدانم ولی احساس میکنم، کلمهی «حرفهای» وضع نامتناسبی دارد. موفقیت گرو این است که محافظهکاری در کار نباشد و هیچ حد نهایتی برای آن فرض نشود حتا اگر با گذران زندگی و امرار معاش منافات داشته باشد.
دوستی را میشناسم که مدیر یک سایت است. من سایتش را موفق میدانم. میگفت هزینهی ماهیانهی از نیممیلیون تومان بیشتر است. و هیچ کسی هم آن را پشتیبانی نمیکند. خب این یعنی کم گذاشتم از هزینههایی که همه خرج زندگیشان میکنند. کار حرفهای یعنی این. یعنی دوست داشتن کار و زندگی را وقف آن کردن... .
من یک آدم بیکارم. حداقل دوست دارم این طور باشد!